در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریکی
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
زندگی دفتری از خاطره هاست
یک نفر در دل شب یک نفر در دل خاک
یک نفر همدم خوشبختی هاست یک نفر همسفر سختی هاست...
تا چشم باز کنیم عمرمان میگذرد
ما همه رهگذریم آنچه باقیست فقط خوبیهاست
بعضی وقتها از خودم می پرسم چرا ؟؟؟؟؟
مگه من چکار کردم .... آخه من معتقدم هر اتفاقی که برای ما
توی زندگی رخ می ده یه دلیل مهم داره و مربوط به کارهایی که ما
در گذشته انجام دادیم ......
چه خوب ........... همین الان فهمیدم چرا !!!
متاسفانه حقمه که این بلاها سرم بیاد ..................
دقت کردید :
روزهایی که خیلی ناراحت هستید همه چی برعکس میشه
ناراحت تر می شید ..............
تازه توی اینجا هم که می خواهید یه مطلب بگذارید که سبک بشید
هیچی نمی تونید بگید .....
دلـــــمــ ؛گـ ـاهے میــگیـــ ـرد !
گـ ـاهے میسوزد!
و حتی گــ ـاهے ،گــ ـاهے نـ ـه خیــلے وقتها میـــ ـشکند !
امــ ـا هنــوز می تپـــــد ...
نبودنت ها را با خیال بودنت به هم بافته ام
چه سنگین شده است این شال گردن
دارد بغضم را در گلو خفه میکند . . .
ناشناسی بی کس، نیمه شب هم حتی!
اگر از کوچه ی تنهایی قلبم گذرد،
عطر بدرود و درودش سالی،
در دلم خواهد ماند....
تو که دیریست در این کوچه اقامت داری...
کوله بارم بر دوش سفرى مى باید،سفرى تاته تنهایى محض
هرکجا لرزیدى،از سفر ترسیدى فقط آهسته بگو: من خدا را دارم
تا زنده ای
در برابر کسی که به خودت علاقه مندش کردی
مسئــــــــــــــــــــــــــولی.....
...زنده یاد خســـــــــــــرو شکیبایی...
در من هزار حرف نگفته هزار درد نهفته هزاران هزار دریا هر لحظه در تپیدن و طغیانند در من هزار آهوی تشنه در خشکسال دشت پریشانند در من پرندگان مهاجر ترانه های سفر را در باغ های سوخته می خوانند با من که در بهار خزانم قصه های فراوانی ست با من که زخم های فراوانی بر گرده ام به طعنه دهان باز کرده اند هر قصه یک ترانه هر ترانه خاطره ای دیگر هر عشق یک ترانه ی بیدار است در خامشی حضورم ، حرف مرا بفهم یا برای عشق ، زبانی تازه پیدا کن تا درد مشترک زبان مشترکمان باشد
تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم
بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد
دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم
گفتم دل وجان بر سر کارت کردم
هر چیز که داشتم نثارت کردم
گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی!
این من بودم که بیقرارت کردم
عطار نیشابوری
حــرفــهـــایَــتـــــ ،
بـــوی ِ دوسـتـَتـــ دارَم می دَهَــنــــد
فـــکـــری بــَــرای ِ چـشــم هــایَــتــــ بـکن . . . !!
تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود، گر نشود
حرفی نیست؛
اما...
نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست!
(سهراب سپهری)
میان تابــــــــــــــــــــــــــوتم
پروانـــــــــــــــــه ای بگذارید
من از سکوت مــــــــــــــرگ
حوصله ام ســــــــر می رود
بر سنگ مــــــزارم بنویسید
این جا ...
هر گــز کسی نمرده است
او ...
دنبال پروانــــه ها می دود !