دلــــــ نویس

دلــــــ نویس

و سکوت ِ لابه لای ِ حرف های ِ منی ، از حرف هایم آنچه نمی گویم، تویی!
دلــــــ نویس

دلــــــ نویس

و سکوت ِ لابه لای ِ حرف های ِ منی ، از حرف هایم آنچه نمی گویم، تویی!

نزار قبانی

اگر نشانی ام را بپرسند
می گویم
تمام پیاده رو های جهان
اگر گذرنامه بخواهند
چشمان تو را نشانشان می دهم
می دانم که سفر کردن به دیار چشمانت
حقِ طبیعی تمام مردمِ دنیاست 

نزار قبانی

نزار قبانی

رفتنت


آنقدرها هم که فکر می کنی فاجعه نیست


من


مثل بیدهای مجنون


ایستاده می میرم. 


نزار قبانی

منوچهر آتشی

خانه ات سرد است ؟


خورشیدی در پاکت می گذارم

 

و برایت پست می کنم


ستاره ی کوچکی در کلمه ای بگذار 


و به آسمانم روانه کن 


بسیارتاریکم                     


منوچهر آتشی


محال


سفر از چشم‌های تو مَحال بود

 که ممکن شد
 
مرگ که دیگر محال نیست!
 
( رضا کاظمی )

لیوان چایی روی میز

در انتظار یک بوسه است

نه تو می‌آیی

نه او گرم می‌ماند

چه گناهی دارد سماوری که داغ دیده است

                                                                                   

 کیوان مهرگان

سلام

سلام،

کوتاه‌ترین بیانیه‌ی دوستی‌ست

- سلام !

                                                                         

  احسان پرسا

بساط رنگارنگی

برایم پهن کرده دنیا

اما من فقط

چشم‌های ترا می‌خرم !


  نسترن وثوقی

واژه‌ها را بو می‌کشم

هربار که شعر تازه‌ای می‌گویم

واژه‌ها را بو می‌کشم

نکند عطر تنت

از کلمه‌ها پریده باشد !


     نسترن وثوقی

دوستی

من
از میان واژه‌های زلال
«دوستی» را برگزیده‌ام ،
آنجا که
برف‌های تنهایی
آب می‌شوند
در صدای تابستانی یک دوست

       ناهید عباسی

-----------------------------------

برای من که کبوتری‌ام

عاشق و سرگردان

بیا و بام شو

اصلا بیا و دام شو ...

                                                      

  عباس حسین‌نژاد


عاشق‌شدن در دی‌ماه

وقتی که تو نیستی

من حزن هزار آسمان بی اردی‌بهشت را

گریه می‌کنم.


فنجانی قهوه در سایه‌های پسین،

عاشق‌شدن در دی‌ماه،

مردن به وقت شهریور.

وقتی که تو نیستی

هزار کودک گمشده در نهان من

لای‌لای مادرانه‌ی ترا می‌طلبند .


درها بسته و کوچه‌ها مغمومند.

چشم کدام خسته از آواز من

خواهد گریست ؟

سفر بنام تو، خانه

خانه بنام تو، سینه

سینه بنام تو، رگبار.


    سیدعلی صالحی


برف

برف خیال تو

در دست‌های دوستی من

بیش از دمی نماند

ای روح برف‌پوش زمستان

پنداشتم که پیک بهاری

پیراهنت به پاکی صبح شکوفه‌هاست

پنداشتم که می‌رسی از راه

فرخنده‌تر ز معنی الهام

در لفظ زندگانی من ، خانه می‌کنی

پنداشتم که رجعت سالی

از بعد چهار فصل

با بعثت خجسته‌ی خورشید

در شام جاهلیت یلدا

اما ، ‌تو فصل پنجم عمر دوباره‌ای

ای روح سردمهر زمستان

دیگر از آن طلوع طلایی چه مانده است

جز این غروب زرد ؟

روز خوشی که دیدم آیا به خواب بود ؟

شب با هزار چشم

خندد به من که : خواب خوشی بود روز تو

روزی که شمع مرده در آن‌ آفتاب بود


نادر نادرپور

مثل همین حالا

هر وقت خواستم شعری بنویسم

تو پیدا شدی

با همان عینک دودی و کلاه سفید

در چهارچوب آفتاب

محو تماشای تو شدم

و شعر از یادم رفت

مثل همین حالا

مثل همین حالا که شعر می نوشتم

و تو حواسم را پرت کردی


رسول یونان


مردها وقتی عاشق می‌شوند ، به دنیا می‌آیند.



و زن‌ها 



عاشق که می‌شوند، می‌میرند !






   ویسواوا شیمبورسکا

دل اگر دل باشد

میان ماندن و نماندن
فاصله تنها یک حرف ساده بود 
از قول من
به باران بی امان بگو :
دل اگر دل باشد ،
آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد 


سید علی صالحی

خانه ات سرد است ؟

خانه ات سرد است ؟
خورشیدی در پاکت می گذارم 
و برایت پست می کنم
ستاره ی کوچکی در کلمه ای بگذار 
و به آسمانم روانه کن 
بسیارتاریکم                     

منوچهر آتشی