دلــم برای سرودن، بهانــه کم دارد
و دفتــــرم غزلِ عاشقانـــه کم دارد
قبول کن! دل مجنون من! که دیوانم،
هنوز هم دو سه دفتــر ترانه کم دارد
تمام تازه به دوران رسیده ها گفتند:
«که باغ یخ زده ی من جوانه کم دارد»
ولی چگونه بخوانم به گوش این گنجشک
حیاط ما نه درخت و نه لانه کم دارد؟!
و با چه لهجه بگویم به این همه کرکس
درخت خانه ی ما آشیانه کم دارد؟!
اگر چه دست عجولم هنوز هم خالی است
هزار تخته اگر چه، زمانه کم دارد،
بیا بیا برسانم به آن حقیقت خیس
که عشق حادثه ای جاودانه کم دارد.