دلــــــ نویس

دلــــــ نویس

و سکوت ِ لابه لای ِ حرف های ِ منی ، از حرف هایم آنچه نمی گویم، تویی!
دلــــــ نویس

دلــــــ نویس

و سکوت ِ لابه لای ِ حرف های ِ منی ، از حرف هایم آنچه نمی گویم، تویی!


جانا به غریبستان چندین به چه می‌مانی
بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی

صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم
یا راه نمی‌دانی یا نامه نمی‌خوانی


گر نامه نمی‌خوانی خود نامه تو را خواند
ور راه نمی‌دانی در پنجه ره دانی

بازآ که در آن محبس قدر تو نداند کس
با سنگ دلان منشین چون گوهر این کانی

ای از دل و جان رسته دست از دل و جان شسته
از دام جهان جسته بازآ که ز بازانی

هم آبی و هم جویی هم آب همی‌جویی
هم شیر و هم آهویی هم بهتر از ایشانی

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد