گفتم دل وجان بر سر کارت کردم
هر چیز که داشتم نثارت کردم
گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی!
این من بودم که بیقرارت کردم
عطار نیشابوری
حــرفــهـــایَــتـــــ ،
بـــوی ِ دوسـتـَتـــ دارَم می دَهَــنــــد
فـــکـــری بــَــرای ِ چـشــم هــایَــتــــ بـکن . . . !!
تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود، گر نشود
حرفی نیست؛
اما...
نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست!
(سهراب سپهری)
میان تابــــــــــــــــــــــــــوتم
پروانـــــــــــــــــه ای بگذارید
من از سکوت مــــــــــــــرگ
حوصله ام ســــــــر می رود
بر سنگ مــــــزارم بنویسید
این جا ...
هر گــز کسی نمرده است
او ...
دنبال پروانــــه ها می دود !
امروز سر کلاس از دست بچه ها عصبانی شدم
اصلا به درس گوش نمی کردن
سرشون داد کشیدم و اخم کردم .....
یکی از شاگردهام گفت :
خانم معلم اخم کردن خیلی بهتون میاد .... خیلی جذاب تر می شید
ای صمیمی! . . . ای دوست
گاه و بیگاه لب پنجره ی خاطره ام میایی
دیدنت . . . حتی از دور
آب بر آتش دل می پاشد
آنقدر تشنه ی دیدار تو ام
که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم
دل من لک زده است
گرمی دست تو را محتاجم
و دل من . . . به نگاهی از دور
طفلکی می سازد
ای قدیمی! . . . ای خوب
تو مرا یادکنی . . . یا نکنی
من به یادت هستم
من صمیمانه به یادت هستم
دایم از خنده لبانت لبریز
دامنت پرگل باد
نیمکت کهنه ی باغ
خاطرات دورش را
در اولین باران ِ زمستانی
از ذهن پاک کرده است !
خاطره ی شعرهایی را که هرگز نسروده بودم !
خاطره ی آوازهایی را که هرگز نخوانده بودی ....
از : حسین پناهی
حاضرم شرط ببندم ..... که نمی دونی توی دل من چه خبره !
چون مطمئنم از دل من بی خبری !!!!!!!
ولی من همه چیز رو از چشمهای مثل آینه ات می خونم ....
کاش بمیرم ....
هم خودم راحت می شم و هم کل دنیا از شر موجود احمقی مثل من !
خدایا خیلی خوشحال باش
حال کن ... بخند .... دلت خنک شد .....
حالا من دوباره غمگینم ....
تا لحظه مرگ هم غمگین خواهم ماند ...........
نباید شیشه را با سنـــــــــگ بازی داد !
نباید مست را در حال ِ مستــــــی . . . دست ِ قاضـــــــــی داد !
نباید بی تفاوت !
چتر ماتـــــــــــــــــم را . . . به دست ِ خیــــــــــــــــس ِ باران داد !
کبوترها که جز پرواز ِ آزادی نمی خواهند !
نباید در حصار ِ میـــــــــــــله ها . . . با دانه ای گنــــــدم . . .
به او تعلیم ِ مانـــــــــــدن داد !
هنگامی که در زندگی اوج میگیری،
دوستانت می فهمند تو چه کسی بودی.
اما هنگامی که در زندگی، به زمین می خوری،
آنوقت تو میفهمی که دوستانت چه کسانی بودند یا هستند ...
آری گاهی شکست از پیروزی مفیدتر است .
کجای شهر قرار بگذاریم ؟
پارک یا رستوران
چه رنگ لباسی بپوشم دیوانه تر شوی ؟
سادگی خوب است ؟
می خواهی برایت شعر هم بخوانم ، بلند بلند ؟
یا آرام بگویم دوستت دارم گلم ؟
کدام بهتر است ؟
بمانم شاعری کنم
یا
از عاشقی ات بسوزم و تمام شوم ؟!
- بهرنگ قاسمی -
پرنده لب تنگ ماهی نشسته بود
با تعجب به ماهی نگاه میکرد
با خود میگفت : سقف قفسش که شکسته پس چرا پرواز نمیکند ؟؟؟ !!!
این روزها از خویش هم میگریزم
حس غریبی ست
چیزی میان بودن و نبودن
تنها پناهم تویی
خدایا تنهایم نگذار در این لحظه های نا امیدی..........
دوست دارم که تو خوشبخت شوی ..
و من از آن طرف کوچه
شاهد این شب باشم ..
واقعا شیرین است مرگ
آن هم در شب خوشبختی تو ..
گل من با من باش
چشمهایم ابری است
همچو باران نباریده شب
بغض مانده به غم غربت را
روی احساس تو خواهم بارید.
حالم خوب است
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور
که مردم به آن شادمانی بی سبب میگویند
با این همه عمری اگر باقی باشد
سعی میکنم آنچنان از کنار زندگی بگذرم
که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد
و نه این دل ناماندگار بی درمان !